تن پیلوارش
ابراهیم وار
منتظر آتشی بود
تا بر او گلستان گردد
یک کهکشان
فریاد در گلو داشت
و آبهای سفید رود
در حدقه چشمان بادامیش
حلقه می زد.
هنوز حظی از بهار
نچشیده بود
که پیک اجل
بر او تاخت.
دردش
همه
از عین القضاة بود و
سنایی
کلمات کلیدی: